از لای در نیمه‌بسته این اتاق‌ها که از پشتش صدای گریه شنیده‌ می‌شه، نور پاشیده توی راهروی نیمه‌تاریک، نیمه‌مهتابی و نیمه‌تنگ!

بله جانم. ما همه‌چیزمون نصفه‌نیمه ست اصلا! تو فرض کن نیمه‌جون شدیم تو این سرما. روزای تاریک قوی‌تر برگشتن. اما هنوز از لای در نیمه‌باز اتاق‌ها نور می‌پاشه توی راهرو.

عکس رو ٣صبح امروز گرفتم. دیشب هنوز صبح نشده، این واقعا عجیبه!

 

پ. ن1: دخترم، هیچ‌وقت بچه آخر خونه نباش. همه غم‌ها رو دوش توئه چون کوچیک‌تر از اونی که فریاد بزنی‌شون.

پ. ن2: عزیزم تو ساده‌ای و من دلم برات تنگ شده و دوستت دارم. حتا اگر به خونه ما پناه بیاری و ساعت‌ها توی اتاق قدیمی خودت گریه کنی اما من حتا نبینمت.

پ.ن3: من می‌ترسم یه روز مادر شم و بعد از یه فشار خیلی سخت از طرف بچه‌م بلرزم و حالم بد بشه و فشارم بره بالا تا 18روی 13! خدای من! دیشب فقط تو رحم کردی که هرکدوم از ما نمردیم. برای زیبا، دوستی رو رسوندی تا باهاش تا صبح ویدئوکال کنه و درس بخونه. برای من، دوستی رو رسوندی تا باهام بیدار بمونه و بهم عکس نشون بده و برای مامان، خانواده نگرانی رو قرار دادی تا آرومش کنن! چه‌کسی طاقت غم‌های بزرگ‌تر رو داره جانم؟ 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها