تقریبا همه بچه‌های ورودی زیستمون برای من دور و مسخره و سطحی‌ و اهل عیاشی و این‌هان. یک مدل عجیبی از افراط و تفریط. یک‌جورهایی غرق نشدن توی مطالب، راحت گذشتن و برنامه‌ای برای آینده نداشتن توی چهره‌شون می‌بینم. نمی‌دونم شاید هم اشتباهه. به‌هرحال من یک ترم یک درس سه‌واحدی مهم و بسیار اعصاب‌خردکن باهاشون گذروندم و خب توی این‌ یک ترم نظرم عوض نشد:) می‌دونی؟ بیشتر این‌طوری گذشت که من با کسی ارتباطی برقرار نمی‌کردم تا خود طرف نمی‌اومد طرفم. یه‌ذره احمقانه‌ست اما من این‌طور بودم. چیز دیگه‌ای که درباره زیستی‌ها ازش خوشم نمیاد اینه که خودشون رو کوچک و ضعیف می‌بینن و دوست‌داشتن هرطوری شده با ما بیوتکی‌ها (که واقعا خیلی عادی‌ایم:/) ارتباطی برقرار کنند یا دوست بشن. و خب من با اون‌همه دوری و نچسبی‌م هم جز بیوتکی‌ها به حساب میام و از این قاعده تا حدی مستثنا نیستم! اما باز هم با این ارتباط‌ها اتفاق جدیدی برای فکر من نیفتاد.

اما شبنم فرق داره. اول نمی‌شناختمش و توی گروه حل‌تمرین حرف‌های بامزه‌ای می‌زد، جواب کسایی رو می‌داد که جوابشون رو کسی نمی‌داد و می‌خندید. خیلی چیزها رو جدی نمی‌گرفت و صمیمی‌ بود. اما عکس‌هاش رو که می‌دیدم انگار توی کلاس تا حالا به چشمم نیومده بود. مثل من کلاس رو جدی نمی‌گرفت و از حرف‌هاشون فهمیدم چندبار مثل من بعد از حضور و غیاب یواشکی از کلاس خارج شده:) البته فکر نمی‌کردم اگر ببینمش ازش خوشم بیاد. یک روز که سرکلاس ریاضی داشتم یکی از پست‌های همین وبلاگ رو می‌نوشتم و تقریبا ته کلاس نشسته بودم، یکی از پشت‌سر زد روی شونه‌م و یه کاغذ انداخت جلوم. روش نوشته بود پوزیشنت رو تغییر نده ;)». برگشتم نگاهش کردم و بله شبنم بود:) و داشت سعی می‌کرد بخوابه:)))

خب شبنم باهام صمیمی بود در حالی‌که حرفی نمی‌زدیم، هنوز هم نزدیم. حتی یک‌بار هم سر کلاس باهاش نقطه‌خط بازی نکردم در حالی که هزاربار این‌ کار رو با متینا انجام دادیم. با هم درباره بچه‌های مسخره صحبت نکردیم و با هم به استاد ریاضی‌مون فحش ندادیم.

این دختر واقعا عجیبه. خیلی خیلی خیلی زیباست. رفتار خوبی داره، لبخند جذابی‌هم. بامزه‌ست، قدش بلنده، مدل خوبی لباس می‌پوشه، موهای نرم و بلندی داره و خب به نظرم این آدم برای اون پسرهای مسخره زیستی باید جذاب باشه. من خیلی دیدمش با بچه‌ها، توی لابی پردیس علوم یا بوفه، توی کتابخونه یا حتی سلف، هردفعه هم با یک دختر جدید داشته با ذوق و شوق حرف‌هایی رو می‌زده و می‌شنیده اما یک‌بار هم تا حالا با یک پسر ندیدمش. نه عزیزم. فرضیه این‌که کلا ارتباطی خارج از این چارچوب‌ها با دخترها داشته باشه یا از چنین دوستی‌هایی بترسه تماما رده. نمی‌خوام بگم این مهمه اما جذاب‌ترش کرده به‌واقع.

یک روز که برای اعتراض ریاضی رفتم دانشگاه با یکی از دخترها نشسته بود توی لابی پردیس و تا من رو دید بلند سلام کرد و پاشد بغلم کرد. موهاش رو قرمز کرده بود. بهش گفتم  ترم جدید رو داری با قدرت شروع می‌کنی:) خبریه؟» خندید و گفت ترجیح می‌دم فعلا آدم‌های بیشتری رو بشناسم تا یکی رو اونقدری بشناسم که حالم ازش به‌هم بخوره.

قضیه اینه که دوست دارم بدونیم که گرم بودن و جوگیر نبودن واقعا مهمه. می‌دونی من دوست دارم تو ذهن خیلی‌ها به خوبی ثبت بشم و شبنم این‌طوریه. زهرا باید بدونی که سخت نگرفتن اون‌قدری جذابه که ممکنه واقعا آدم‌ها رو درگیرت کنه، مثلا دختری که هم‌رشته‌ایت نیست و باهم تا حالا دوستی خاصی نداشتین و دختر بی‌چاره فردا از ١٢٧صفحه کتاب شیمی‌آلی کوییز داره و فقط ٢٧ صفحه‌ش رو خونده و حتی به تمرین‌هایی که باید برای ریاضی تحویل بده، اصلا نگاه‌ هم ننداخته. می‌دونی برا من واقعا خوش‌حال‌کننده‌ست که یه پست از وبلاگ کسی درباره‌م نوشته بشه حتی اگر خودم ندونم :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها