عصبانی‌م و باید بنویسم تا حالم بهتر بشه، شرایط رو بپذیرم و بتونم کارهام رو پیش ببرم!

تمام امروز به درد کشیدن گذشت. هنوز هم سرم درد می‌کنه و احساس می‌کنم تمام افکارم و حالم توی بدنم زندانی شده و نمی‌گنجم توی خودم و کمم برای خودم. بهش هم می‌گم دیگه بهت هیچی نمی‌گم اگه بگی همه این‌ها از pmsئه! به درک! این تولید مثل کوفتی به درک! دنیا به درک وقتی با یک سردرد ساده باید از صبح تا شب به خودت بپیچی! وقتی با یک امیدی که باهاش خوابیدی، نمی‌تونی بیدار ‌شی! می‌گه ببین چه‌قدر بی‌منطقی. قشنگ معلومه از pmsئه. شوخی ندارم باهاش، می‌زنم بلاکش می‌کنم و می‌خوابم! همین. تا شب می‌خوابم و باز هم سرم خوب نمی‌شه و حتی از شدت دردش حالت تهوع دارم! زیبا می‌گه همش به خاطر سینوزیته و می‌گم توی اون اتاق بی‌نهایت گرم، چه طور ممکنه آخه، تو هم ازت پزشک درنمی‌آد. می‌گه حالا چرا عصبی می‌شی؟ به خاطر pmsئه حتما! لعنت به این دنیا. نمی‌شه واقعا این فرآیند رو حذف کرد از زندگی که این‌قدر تکرار اسمش عصبی‌ترم نکنه؟ یک ساعت مونده به تحویل، میام تو اتاقم که حلشون کنم. یک دقیقه مونده به deadline آپلودش می‌کنم و نصف سوال‌ها رو هم انجام ندادم. دیشب که فهمیدم زمان تحویل رو تمدید کردن خوشحال شدم و فکر کردم با 24ساعت آتی‌م چی‌کار می‌خوام بکنم؟ کمپبل خوندم، کلاس تکامل زیبا رو شرکت کردم، سریال ندیدم و کتابم رو تموم نکردم و تمرین ریاضی حل نکردم و پنجره‌م رو رنگ نکردم و بعد از 35روز پشت هم فرانسوی خوندن، فرانسوی نخوندم و وبلاگ‌هام رو بادقت نخوندم و عکس نگرفتم و سفارش ادیتم رو انجام ندادم و برای بچه‌هام برنامه‌ریزی نکردم و فقط خوابیدم! من چه می‌دونستم اگر به اون تی‌ای مهربونه بگم بهم وقت اضافه بده که سوال‌هایی که حل نکردم رو حل کنم، این کار رو می‌کنه و بهم وقت می‌ده؟ ترجیح می‌دادم با حس شکست، نمره تمرین‌های ریاضی رو نگیرم تا حس تلاش نکردن! سرم درد می‌کنه و دارم چرت و پرت می‌گم. ولی توی سه ساعتی که بهم وقت داده، به جای این که درس رو یک بار بخونم و بفهمم و تمرکز کنم روی تمرین‌هام اومدم این‌جا دارم از روزمره‌ترین و ممنوعه‌ترین حس‌ها حرف می‌زنم و اصلا نمی‌فهمم چرا این‌قدر راحت می‌تونم این‌جا بگم که روزه نگرفتن توی خونه‌ای که پسر توش هست، چه‌قدر سخت‌تر از همه کارهاست.» اما توی خونه هنوز هم باید همه‌ این‌ها رو قایم کنم؟ و حتی اصلا نمی‌فهمم چه‌م شده که این‌قدر عصبی‌م و این‌ها از pms نیست!!

دیگه واقعا امید ندارم و روزمرگی داره از درون من رو می‌خوره! تومارها، جانم واقعا تومارها حرف دارم و کلمه ندارم! توی کتابی که دارم می‌خونم نوشته کلمات نجات‌دهنده‌اند. زهر اتفاقات را می‌گیرند و در خود حل‌شان می‌کنند!» به همین امید اومدم این‌جا بنویسم که شاید کمی از تلخی‌م کم بشه اما خودم می‌دونم. اتفاقات بزرگ‌تری هست، حس‌های تحقیرآمیز تری هست و روزهای غمگین‌تری هست که براشون کلمه‌ای وجود نداشته و نخواهد داشت! زهر تمام این سال‌ها، ماه‌ها و روزها در درون خودمه و چه انتظاری دارم؟ بله تلخ می‌شم و این‌ها از pms نیست!

 

پ.ن: به ندرت، واقعا به ندرت پیش میاد که توی گروه کلاسمون با هم حرف بزنیم و شلوغ بشه و با هم حال کنیم! حالا که تمرین‌های ریاضی زمانش تموم شده علی مشهدی یک توییت فرستاده که به خدا قسم اگر این دانشجویان گوسفند بودند و ارث پدر استاد، این مدل پرسش سر کلاس باز هم اسراف بود.» واقعا خندیدم و فکر نمی‌کردم بعد از این همه اعصاب‌خردی، یک چیز همین‌قدر ساده سر حالم بیاره! به هرحال بچه‌ها هم پشت‌بندش داشتن غر می‌زدن که گروهِ همیشه میوت رو آرشیو کردم تا نبینمشون. حالا حوصله مسخره‌بازی‌های یک نفرتون رو داشتم دلیل نمی‌شه کلا حالم با دنیا خوب بشه که:)))

بعد.ن: محمدرضا هم از دستشون عصبانیه و داره باهاشون دقیقا سر هیچی» دعوا می‌کنه! اون رو که دیدم فهمیدم نه خب، من خیلی هم عصبی نیستم خداروشکر:)) 

 

پ.ن2: بهم می‌گه بهم بگو استرس کنکور رو دارم چی‌کار کنم؟ حاجی من اصلا بیشتر از نیم‌ساعت برای کنکور استرس نکشیدم! اون هم مال روز قبل کنکور بود که رفتم حوزه امتحانی‌م رو دیدم:/ این چه کاریه آخه؟ رسما اون‌موقع تمام عذاب‌های قبر و پس و پیشش اومد جلوی چشمم:دی! ولی محض رضای خدا از این سوال‌ها از من نپرسید، وگرنه من براتون گوگل می‌کنم how to manage stress for exams» و اگه خیلی براتون احترام قائل باشم متن رو کپی می‌کنم توی گوگل ترنسلیت و براتون همون ترجمه داغون رو می‌فرستم، وگرنه حتی به خودم زحمت کپی کردن هم نمی‌دم و اسکرین‌شات گرفته و می‌فرستمش توی صفحه چتتون:/ والا:/ این‌ها اصلا هم از pms نیست!!:)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها